احساسات و دلنوشته یک مرد جوان...

ساخت وبلاگ
دیشب که اینارو نوشتم و رفتم خوابیدم ..تو خواب همش خودمو با کوله پشتی و تو راه میدیدم .. میدیدم که از مرز رد شدم و رفتم .. تو مسیر یکی از دوستامو میبینم و بهش میگم دیدی تونستم! صدبار بهت گفتم بیا بریم.... شب تو یه خوابگاهی دارم میخوابم .. شبیه اتاق خودم تو خوابگاه دانشگاه ...   روزای سختیه برام  این روزا اصلا ارامش ندارم. نمیدونم به کجا دارم میرم .. نمیدونم باید چکار کنم ... دنبال تموم کردن کارشناسی.. دنبال تخصص .. دنبال پول... دنبال زندگی... گاهی خسته میشم و میگم دیگه بسه :(   احساسات و دلنوشته یک مرد جوان......ادامه مطلب
ما را در سایت احساسات و دلنوشته یک مرد جوان... دنبال می کنید

برچسب : روز نوشته های محمدرضا شعبانعلی,روزنوشت مهاجرانی,روز نوشت محمد نوری زاد,روزنوشت,روز نوشته های یک معلم,روز نوشته,روز نوشته های من,روزنوشته های پرویز درگی,روز نوشتن دعای شرف شمس,روز نوشت های من, نویسنده : singlemomentso بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 8:38

و دوباره سلام .  بعد از حدودا دو هفته  پریروز برگشتم خونه و فردا دوباره میرم :) روزی که رفتم مستقیم رفتم خونه عمو و بعد افطاری و بعدش سحری و صبح ... صبح داشتم میمردم !  حالم خیلی بد بود... با این حال پاشدم و رفتم دنبال کارام... میدان انقلاب .. بعد میدان امام حسین ..میدان سپاه ... بعد دانشگاه ...  و عصر برگشتم خونه و فرداش هم رفتم شرکت و قرار شد از شنبه کارمو شروع کنم ...  شنبه رفتم و کارآموزیمو شروع کردم .. اما نه کارآموزی بلکه کار  + آموزی  ینی قرار شد تابستون اونجا کار کنم و هم کارآموزیم هم حساب شه  این عالی بود....  و از اون روز هر روز صبح و عصر کارت میزنم و ساعت کاری احساسات و دلنوشته یک مرد جوان......ادامه مطلب
ما را در سایت احساسات و دلنوشته یک مرد جوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : singlemomentso بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 8:38

سلام  خیلی خوابم میاد اما امشب خیلی دلم میخواست یه چیزی بنویسم ...  امروز از شرکت که داشتم برمیگشتم مترو امام حسین پیاده شدم و یه ساعتی قدم زد و اخرشم یه شلوار خریدم و برگشتم خوابگا . هر موقع که دلم خیلی میگیره میرم خرید میکنم ! ^_^ عادت عجیب و شاید هم بدیه ... چند هفته ای هست خوابگاه هستیم . با بچه ها با کمک هم شام درست میکنیم  یه شب من ..یه شب یکی دیگه ...  منم شبا بعد شام برا خودم نهار درست میکنم تا فردا ببرم سرکار :)  البته بیشترش برنج ...یا کوکو یا ماکارونی یا دیگه وقتی خیلی خسته باشم نود الیت :))  اولین حقوقمو پریروز گرفتم.. حقوقی ماهی که از ماه رمضون شروع شد و ت احساسات و دلنوشته یک مرد جوان......ادامه مطلب
ما را در سایت احساسات و دلنوشته یک مرد جوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : singlemomentso بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 8:38

سلام    امشب شب آخر  خوابگاه ترم تابستونی هستش :) تموم شد ... این مدت خوابگاه هم تمام شد ... با همه سختی هاش ... کلاسای ترم تابستونی.... غذا پختن و و و... فردا باید وسایلامونو جمع کنیم و بریم.. بخاطر یک امتحانی که در استان خراسان داریم هفته بعد میریم سبزوار .. من چهارشنبه صبح امتحان دارم  سریع باید برگردم ..شبش عروسی دختر عممه تو تهران  فردا دوباره میرم خونه عموم و بمونم اونجا این یکی دو هفته رو تا دوباره خوابگاه اصلیمون رو تو ازگل بهمون بدن ...   راستی هر روز بعد از کار  میرم تدریس خصوصی ! خخخخ خیلی خوب شده وضعیت خدارو شکر :)   این تابستون عالی بود... هر چند سخت .. هر چ احساسات و دلنوشته یک مرد جوان......ادامه مطلب
ما را در سایت احساسات و دلنوشته یک مرد جوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : singlemomentso بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 8:38

با کمال پررویی دوباره سلام :) عاقا ما هنوز تو خوابگاهیم خخخخ یعنی دیدیم مسولاش زیاد گیر نمیدن گفتیم این چند روزه رو هم بمونیم ... البته امشب اخرین شبه .فردا که از سر کار بیام ،میام وسایلامو برمیدارم میبرم خونه عمو و فرداش از اونجا راهی سبزوار میشم ....   امروز غم انگیز بود  چون این مدت خیلی به خودم فشار اووردم الان دارم کم میارم  امشب شرکت به همه نیروهاش قراره یه شام تو یه رستورانی تو تجریش بمناسبت سالگرد تاسیس شرکت بده ، تا ظهر منم قصد داشتم برم ... اما طی اتفاقات امروز خیلی تحت فشار روحی قرار گرفتم و عصر 5.5 زدم بیرون و گفتم من نمیام ....  اومدم خوابگا ........   احساسات و دلنوشته یک مرد جوان......ادامه مطلب
ما را در سایت احساسات و دلنوشته یک مرد جوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : singlemomentso بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 8:38

سلام :) امیدوارم حال همگی دوستان خوب باشه  خیلی وقته ننوشتم ... تابستون چقدر زود تموم شد +البته با همه سختی هایی که داشت و همه اتفاقات خوب و بدی که افتاد ... تابستون امسال چی میخواستم چی شد  ... قرار بود اروپا باشم اما ...  اونشب بعنوان اخرین شب خوابگاه هم تموم شد وفرداش من بعد از کارم اومدم وسایلامو برداشتم رفتم خونه عمو .  یه شبی اونجا موندم و فرداش دوباره از سرکار راهی ترمینال جنوب شدم ... تقریبا همه  بچه های کلاسمون جمع شده بودیم اونجا و اتوبوس اخر شب راه افتاد و بالاخره صبح ما سبزوار بودیم .. بچه هایی که قبل تر از ما رفته بودن اونجا یه خونه گرفته بودن و ما ه احساسات و دلنوشته یک مرد جوان......ادامه مطلب
ما را در سایت احساسات و دلنوشته یک مرد جوان... دنبال می کنید

برچسب : summer,summer olympics,summer olympics 2016,summerfest,summer dresses,summer quotes,summer sixteen,summer nails,summer camp,summer glau, نویسنده : singlemomentso بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 8:38